سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:55 صبح روز دوشنبه 86/3/28
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


شهر هویزه در فاصله 12کیلومتری شهرسوسنگرد قرار دارد.این شهر در دوره خلفای اسلامی،آباد و سرسبز بود و کوشک هویزه و کوشک بصره دو قلعه محکم و دژدفاعی این سرزمین به شمارمی آمد.آب و هوای هویزه گرم و خشک است نژادمردم هویزه آریایی و سامی است وبه زبان فارسی و عربی سخن می گویند.این شهراولین بار همزمان با مرحله اول اشغال سوسنگرد به تصرف دشمن درآمد که با رشادت رزمندگان اسلام آزاد شد.اما در مرحله دوم تصرف مزدوران بعثی آن را باخاک یکسان کردند تا نام هویزه مظلوم که درمرحله اول عملیات بیت المقدس به آغوش مردم بازگشت برای همیشه بر صفحات تاریخ هشت سال دفاع مقدس ماندگار بماند.سپس مردم این شهر به خانه های خودبازگشتند و تولیت آستان قدس رضوی مسئولیت بازسازی این شهر رابرعهده گرفت.درفاصله 25 کیلومتری جنوب شرقی هویزه منزلگاه 67 شهیدسرافرازی است که در عملیات نصر توسط رزمندگان اسلام متشکل از تعدادی از دانشجویان مسلمان پیروخط امام  پاسداران و بسیجیان به فرماندهی شهید سیدحسین علم الهدی برای آزادسازی بخشی از میهن اسلامی با همکاری ارتش جمهوری اسلامی انجام پذیرفت و در تاریخ 15 دی ماه 1359 به شهادت رسیدند،همه دلهای عاشق را به سوی خود می خواند.

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:36 صبح روز دوشنبه 86/3/28
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


منطقه عمومی شلمچه از ضلع غربی خرمشهر شروع می شود و تا عمق خاک عراق پیش می  رود.خط مرزی،این منطقه را به دو قسمت شلمچه ایران و شلمچه عراق تقسیم کرده است.

شلمچه ایران در منتهی الیه جنوب غربی جلگه خوزستان قرار گرفته است.این منطقه ازشمال به حسینیه از جنوب به اروندرود،از شرق به خرمشهر و از غرب به عراق محدود می شود.

شلمچه عراق نیزدرجنوب شرقی بصره واقع است.ازشمال به منطقه زید،از جنوب به اروندرود،ازشرق به دژ مرزی ایران واز غرب به شهرهای تنومه والحارثه می رسد.

رودخانه اروند که تمام ضلع جنوبی شلمچه را پوشانده است.رودخانه ای است وحشی و نا آرام.دارای بستری گلی و رسوبی است و عمق آن بین 5 تا 20 متر متغیر است.طول این رودخانه از شلمچه تا بصره به 20 کیلومتر می رسد.قبل از شروع جنگ،چندین روستای بزرگ و کوچک درشلمچه ایران وجود داشت که بعضی از آنها به  دلیل دارا بودن چشم انداز زیبا محل تفریح مردم بود.روستاییان بیشتر به کارکشاورزی و دامداری مشغول بودند.درصد قابل توجهی از اراضی کشاورزی  خرمشهردرمنطقه شلمچه قرار داشت.از آنجا که شلمچه یکی از مناطق حساس مرزی به شمار می رفت چند پایگاه وظیفه حراست از منطقه رابرعهده داشتند که مهم ترین آنها عبارت بود از پاسگاه شلمچه،پاسگاه مومنی و پاسگاه خین.همچنین چندین پایگاه و دژکوچک درفواصل معینی برای دفاع در مواقع ضروری تعبیه شده بودویک دژ مرکزی به عنوان تغذیه کننده وظیفه پشتیبانی این پایگاه ها را از نظر نیرو وتجهیزات برعهده داشت .بعداز پذیرش قطعنامه 598 سرمداران رژیم بعث عراق گرفتارتوهمات ام خود شدند وبرای تصرف خرمشهر به خطوط پدافندی ایران حمله کرد.با اینکه درگیری اصلی درشمال خرمشهر جریان داشت.اما شلمچه نیز از این هجوم درامان نماند.باز شلمچه زیرآتش مرگبار توپ ها و خمپاره ها فرار می کرد.باز نخل ها می سوخت و نهرها رنگ قرمز می گرفت.آری همه چیز تکرار شد اما این بار شلمچه تسلیم نشد.درروز دهم مرداد 67 عراق دربرابر مقاومت سرسختانه رزمندگان تن به عقب نشینی داد وتا پشت مرزهای بین المللی عقب نشست وجنگ تمام شد.

 

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:20 صبح روز یکشنبه 86/3/27
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


درکویری سوزان‌،ازپس کوه بلند غم ها می کشم باز سرک،تا به آن سو نگرم،سوی آن دشت وسیع و زیبا که پر از آلاله است.کاش ای شاپرک باغ امید!از برای من دلسوخته نیز چون تو بالی می بود تا که پروازکنان می رفتم به همان دشت وسیع،می نشستم سر هر لاله سرخ.می شنیدم به همه گوش دلم آوایی.جوشش چشمه خون که نوایی زشهادت دارد و تو ای شاپرکم!درفراسوی خیال بنشان بربالت من دلسوخته را تا به آنجا برویم.آخرآنجا زمن سوخته دل پاره تنی افتاده است.باز وقت سفراست،سفری نیمه تمام که به شام سیه تنهایی بارها رفته و بازآمده ام و به هربار تنی خسته و پایی مجروح ارمغان سفر نیمه تمام من بود.باز وقت سفر است سوی دشتی که زمانی در آن سپه تور به اقبال خطرآمده بود تا که تاریکی را زوطن دور کند ،تا که ابنای وطن را همه مسرور کند،تا که باطل برود،حق به جایش آید.شاپرک بال بزن بنگرآنجا را در کنار مرداب،درمیان نی ها یک پلاک افتاده.آنطرفتر برویم.یک پلاک دیگر،استخوانی دیگر زوسط نصف شده.نیمه دیگر پایش به کجاست؟!کمی آنسوتر از آن چکمه ای افتاده،بله پایش اینجاست.شاپرک زود بیا!گوشه تخته سنگ لاله ای می بینم شاید آنجا خبری است،سرخی ای می بینم،شایداین سرخی خون دگری است.سرخ چون اشک شفق که درآمیخته بارنگ عقیق،به یکی انگشتر به درون انگشت و به هنگام نماز یعنی آن رکعت عشق که وضو با خون داشت همه نور بود وآیه طور.

بدین سان به وادی طور بیا تا آیه طور بشنوی به مانند موسی کفش هایت بگذار و بیا .اما بدان مقصود پاکی دل است،کفش ها بهانه است.

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:22 صبح روز یکشنبه 86/3/20
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


فرشته ها او را سیراب کردند

دفترچه اش را باز کرد.تنها یک صفحه از آن سفید بود.آخرین برگ دفترچه میزبان این جمله ها شد:

خدایا چه کنم،خدایا به فریادمان برس.این بچه ها تشنه اند.دو نفر از تشنگی شهید شدن.بچه ها گفتن که به ما آب می رسونن،اما هنوز هیچ خبری ازشون نیست.چه کربلایی است اینجا.خدایا به خاطر علی اکبر حسین این بچه ها رو نگه دار تا ساقی آب بیاره

از صبح تا حالا کارش همین بود که به نوبت به بچه ها آب بدهد،هرکس یک جرعه.باید تا رسیدن بچه ها با همین یک قمقمه سر می کردند.اما یک جرعه که به جایی نمی رسید.چه می شد کرد همه باید آب میث خوردند،هرکسی به نوبت خودش.سه اسیر عراقی هم مزید بر علت شده بودند.تنها کسی که لب به آب نزده بود خودش بود..دفترچه را بست و سر بر سجده گذاشت.ناگهان صدای عجیبی شنید.یکی از بچه ها با حالت استغاثه "یا عباس" می گفت.حسین بود.این حسین بود که بی تاب شده بود.تشنگی امانش را بریده بود.به سرعت قمقمه را برداشت و به سمت حسین رفت.باید به او آب می داد.اما نوبت حسین نبود،حسین یک جرعه آب خورده بود.نوبت اسرای عراقی بود

-اما اونها که حقی ندارن ،اونها دشمنن

-باشه ،انسان که هستن

-اما حسین بدنش ضعیفه،حسین فقط سیزده سالشه،ممکنه نتونه طاقت بیاره

-خوب باشه نوبت اون نیست

-اما بقیه می تونن تحمل کنن،حتماً آب می رسه

- اگه نرسید چی؟

-آخه حسین داره شهید می شه

با تمام وجودش فروریخت،عاجزانه زانو زد.نمی دانست چه باید بکند.او فرمانده بود و بارها برای بچه ها از مساوات و برابری گفته بود.بارها از عدالت مولا گفته بود.بارها گفته بود که امام از دهان بچه های خودش غذا می گرفت و در دهان بچه های یتیم می گذاشت.گفته بود که آن عادل حتی در بستر بیماری هم امر فرمودند که پس از مرگش بر قاتلش سخت نگیرند و با او بدرفتاری نکنند.بالاخره تصمیمش را گرفت.برخاست و به سمت کانال فرعی رفت.همین که اسرای عراقی را سیراب کرد،به سرعت به سمت حسین دوید.صدای الله اکبر بچه های پشتیبانی از پشت خاکریز شنیده می شد.هنوز به حسین نرسیده بود که یکی از بچه ها فریادزد:

"یا حسین" فرمانده!فرمانده!فرشته ها برادرت رو سیراب کردن

 

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:25 صبح روز چهارشنبه 86/3/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


سلام

  راستی می دونی چرا اسم این قسمتو گذاشتم نامه ای از زمین به آسمان؟آخه میدونی عزیزم،راستش یه کم برام سخته که بگم ،راستش اون وقتا که تو بودی و من پنج،شش سالم بیشتر نبود وقتی که شما رو از تلویزیون می دیدم که برا هزار تا عاشقت دست تکون می دی و براشون صحبت می کنی و اونا هم غزل غزل گریه می کنند و بیقرار میشن با خودم می گفتم ای کاش من هم اونجا بودم،می گفتم کاش من پسر بودم ،بزرگ بودم،اون وقت می رفتم پیش امام و بهش می گفتم خودت امضا بزن پای رضایت نامه من برا رفتن به جبهه.این آرزویی بود که می دونستم غیر از خواب جای دیگه ای نمی تونم بهش برسم.همون وقتا تصمیم گرفتم به شما نامه بنویسم اما چون نوشتن بلد نبودم فقط تو ذهنم اونها رو نوشتم تا بعدها رو کاغذ بیارم  نامه هایی که از زمین نوشته شده بود به قصد آسمون،آخه فقط شما رو تو آسمونها می دیدم نوشتم به امید روزی که برم کلاس اول.من رفتم کلاس اول اما با رفتن من تو هم واقعأ به آسمون ها رفتی.

 

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:22 صبح روز چهارشنبه 86/3/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


امام خوبم سلام.خیلی دلم برات تنگ شده.دوست دارم ببینمت،دوست دارم سرم رو بذارم روی زانوهات و از همه آنچه که قلبمو به درد آورده فریاد کنم.دوست دارم غزل غزل گریه کنم تا قصیده آرام بخش تو را بشنوم.دوست دارم مثنوی درد سر بدم و به دل بیقرارم  آرامش بدم.امام من کجایی؟از بابا شنیدم که اون وقتا همین که مشکلی پیش می اومد فقط یه نفس بود که مشکل گشا بود و اون چیزی نبود جز نفس الهی شما.پس امروز هم کمکمون کن تا به دنیا ثابت کنیم که بهترینیم.

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:51 صبح روز چهارشنبه 86/3/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


نسل بدر به شب قدر در میعادگاهی به نام طور به رهبری عیسی صفتی،دمی مسیحایی یافتند.نازدانه های رسول نام گرفتند و به یاری رهبرشان بر گلبرگ های آتشین شقایق بوسه ای بی بدیل نثار کردند. و آن گل صحرایی به حریرین جان زیبایش قسم خورد بر پاکی مقتدای ایشان.او که عیسایی بود موسوی در ره آیین احمدی.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:35 صبح روز چهارشنبه 86/3/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


رب دهرین شوروشهودی دروجود روح الله نهاده بود که کلام الهی را با جانش آمیخته می دید

و نوایی خدایی بر پیکره زمینی اش حکم می راند.صداقت کلامش،شهامت و مرامش او را شهره عالمیان نموده بود و خداوند خلق را به خاطر این هدیه به سپاس خود مأمور ساخته بود که خلایق سجده کنید بر من به شکرانه کن فیکونی دیگر.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:33 صبح روز چهارشنبه 86/3/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


روح الله آمد با دستانی سبز،آمد تا پاسدار شریعت احمدی گردد و شاهد بی ریای مهد سرمدی، آمد تا هویت ایرانی را در ملازمه ای بی بدیل دوباره جان بخشد و گل های خزیده به خارهای بی کسی را طراوتی دیگر نثار نماید.سینه بی کینه اش سینای سروها بود و دستانش جاده بی انتهای ایثار.در میدان عمل آفاق آبی اندیشه اش را هویدا ساخت و به گاه کلام دستان سبزش را بر سر امتش کشاند.

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:16 صبح روز چهارشنبه 86/3/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<   <<   16   17   18   19      >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo