سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

به سالیانی است که اشک در چشم وبغضم در گلو مانده است،ایامی است که کویر دلم قطره بارانی به خود ندیده است،شقایق دلم به گاه خشکسالی وسعت سینه ام به دریای طراوت می اندیشد،مدتی است به تمام معنا مرده ام.نمی دانم چگونه باید طاقت آورم سوز بی حصر این درد را...؟لحظاتم به زمزمه مبهمی در نوسان است،بسامد همهمه دلم به نوای سکوت بی امان آونگ بار بر سرم می کوبد،خدایا!آیا باید باور کنم آن آبی آرام بلند را...آری باید باور کنم،چرا که تو خودت او را به من شناساندی.خدایا!من که در ژرفای خیالش بی تاب گشته ام،من که در صخره سار دلم،موج گشته ام،من که مات و مبهوتم،به چه می اندیشم؟خودش می داند که من به او می اندیشم،همه وقت،همه جا ،تک وتنها ،به لحظه های انتظار به او می اندیشم.من به هر حال ،به هر جا به گلم می اندیشم،وسعت سرخرنگ قلبم فقط برای او می تپد،و در راه زندگی ،با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ،التماس می کنم مهر او را.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:14 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


می آید سوار بر زورقی از نور،از بیکرانه ها می آید،از سمت آن آبی مهربان.می آید ودست دلم را می گیرد وبا خود به ناکجا آباد می برد ومن می مانم،منتظر می مانم تا او بیاید،چرا که بی ظهورش من پوچم وبی حضورش هیچ.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:13 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


می بینی چه عالمی دارد دنیای انتظار!ساقی مستان،شقایق های کوهستان وآلاله های بستان را به بزم پروانگان دعوت می کند گلهای عاشق به ردیف آه مست نگاه می شوند،مرغ حسرت به لحظه ای نوای حیرت رابرشکیب دل ِشب شکنان ندا می دهد. سیمرغکان ِعاشق به فصل آیش سرزمین ِمهر بر ستیغ رفعت ِسحر ره می پیمایند وجرعه جرعه شراب ِطهور دلدادگی می نوشند و من وتو نیز به حسّ مشترک مستی در زمره سی مرغ ِعاشق به سمت بی کران کرانه قاف ِعشق وانتظار پر می گشاییم.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:37 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


در دل شب است که درد غربت بار دیگر سینه تو را می شکافد،در تنهایی شب است که نیستی بر آستان هستی قدم می نهد،بر نرمای حریر تنهایی است که بال باران بر گل گشوده می شود و زخم حسرت بر تن حک می گردد.تنهایی ترجمان شیدایی می شود وانقراض نور را در التماس تابشش طلب می نماید.شب عجیب دلت را می برد،براستی چه سرّی در این سفر شبانه نهفته است... ؟  یقیناً نقطه صفر ِانتظار است.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:30 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


منتظر بیا! بیا تا در زمره سی مرغ عاشق به سمت قاف دلدادگی پر بگشاییم!بیا تا فرهاد صفت تیشه بر ریشه کافران راه انتظار بکوبیم و بر سر کوی شیرینمان جان دهیم،در نفیر ِنی مستانه بنالیم و مثنوی غربت را به هر تار دستگاهش بنوازیم.زخمه بر چنگ بزنیم و ترانه اشتیاق سر دهیم.زنگار یأس از دل بزداییم و به اشک ِفراق،قلب اشتیاق شستشو دهیم.... تا بیاید.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:29 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدی مروارید یکدانه صدف انتظار است .آن آیت زبیای دوست ،دمش مسیحایی نفسش مینایی و عشقش اهورایی است.این نظرکرده سرای لاهوتیان می آید تا یگانه نعره نای عدالت گردد ونوایش طنین تندرآسای حقیقت جویی اعصار... می آید تا زلالیت اشک یتیمانی را معنا بخشد که نگاه منتظرشان قدمگاه آن تک سوارمی گردد. وآن تک سوار،خود ِمهدی است. می آید تا قراری باشد بر دلهای بیقرارانی که به هر صبحدم به نوای عهد ندا سر می دهند:

                         اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه

و تو نیز چون منتظری تلاش کن تا در زمره سالکان و انصار و اعوان او وارد شوی به آن وجه که مفتخر به پوشیدن قبا و ردای مستشهدین درگاهش گردی ولایق شوی ازآنانی باشی که انقلاب نهایی زمین به نفع ایشان تحقق خواهد یافت

نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:27 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


جلگه پُر پروانه زمین به آهنگ مثنوی نیزار به آن دم که در نفیر هر نی اش نالیده می شود ،حیاتی دوباره می یابد،اشک حسرت قطره قطره بر جان کویر می بارد وترک های کویر را به یک نفس در آیینه ناپیداشدن،پیدا می کند.آب حیات جرعه جرعه در کام کویر فرو می رود وآبراههای خشک به رودهای تر پر می کندوگلوی تشنه کویر درحیرت ِموج ِحیرانی ِحسرت،جان می گیرد. شقایق کویر به آب باران بهاری می شود وبالنده می گردد. و این شقایق همان منتظر است. با سپری شدن سالها و یادها زنگار یأس از شیشه دل می شوید و دل را به شفافیتی بی بدیل به سمت نورکمال سوق می دهد، در مسیر ِرشد و تکامل ِخویش در افسون ِمجنون ،افلاطون می گردد و بر عرصه غربت سرای عالم درمعادله جنگ قاصدک ها،بشیر نذیر معاهده صلح شاپرک ها می گردد. منتظر آسمان پر ستاره دلش را به کهکشان اشک نور باران می نماید و در آسمان انتظار چونان تک ستاره ای چشمک می زند.وآنقدر انتظار می کشد که به پای این انتظار نیست می گردد.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:19 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


شب سایه سنگینش رابر دوش ناتوان  من نهاده است ، هرگزنتوانم طاقت آورم سنگینی سکوت شب را.این سکوت دیوانه ام می کند،به این میاندیشم که آیا سکوت نشان این است که من در دنیای انتظار تنهایم؟ ستاره ها به زیبایی به من چشمک می زنند،شاید می خواهند با من در بیداری شبانه ام همراه باشند،شاید می دانند قلب کوچک من تنهاست،امّا نه!آمده اند تا به من بگویند که همه منتظرند و این  صدا ، صدای ِسکوت انتظار است. تا صدای پایش،رسا شنیده شود.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:15 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


در هوای سرد پاییزی،روزهای پر از انتظار من مثل برگهای خشکیده زیر گامهای شکننده زمان خرد شده اند وبرگی از دفتر تقویم کهنه گردیده اند.دلم نمی خواهد با کسی سخن بگویم،دلم نمی خواهد با کسی چهره به چهره شوم،ذهنم با دلم سازگاری ندارد،آسمان شرجی حالم را می فهمی؟در زوایای ذهنم برای معادله بی جواب انتظار چند فرجه راهنما هم برای انتخاب نیست،دنیا بخیل و حسود است.در دل تنگش جایی برای خوبان نیست،از دست دنیا غصه دارم.خوب من!با اینکه نیستی ولی هستی..نذر و نیاز کرده ام،در سحرگاهان نماز حاجت خوانده ام،مناجات شبانه ام را عاشقانه تر از فصل بهارخوانده ام. می دانم ازآب اقیانوس پاک تری،می دانم ازمیخک هم زیباتری،به یقین رسیده ام شایعه ای که از صدای رسای تو میان لبها،لب به لب می شودحقیقتی محض است.تو از بهشتی.تو نهایت بهشتی.مینوی جان از سیمای تو دل از کف داده پس بیا و دلهایمان را با خودت بیاور.دیگر فرصت بیدلی راطاقتی نیست



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:13 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


به قاف دلداگی می رسی،آنجا رخش ِمستی،انتظار تو را می کشد،پا در رکابش می نهی،با او همسفر می شوی،آرام آرام می رود،ناگاه سرعت می گیرد،به پروازی از صخره های توهّم می گذرد،دو بال اهورایی تقدیمش می شود،پر می کشد،فکر نکن هر اسبی را فرصت پرش از خاره های توهّم هست،این رخش است و چون رخش است فرصت پرواز یافته وتو چه سعادتمندی که پا در رکاب رخش داری،تار به تار یالهایش نوید فتح می دهد وامید پیروزی.وتوبه حالتی، آواره در خواب و بیداری با او همسفری.با رخش که هستی حضور دیو سپید را برنمی تابی.قصه سیاوش در یاد زمزمه می کنی که چه مظلومانه به امر سودابه باید از آتش می گذشت و آتش همه اخگرهایش جمع کرد تا به سودابه ثابت کند پاک تر از سیاوش،خود سیاوش است.به همراهی رخش وادی به وادی شاهنامه را می پیمایی ،به حکایت کاوه آهنگر می رسی،چه دردی است که فریدون باید در دل کوه پرورش یابد تا چشم آتشناک ضحاک بر معصومیت نگاهش نیفتد و چه شیرین است که این فریدون حکومت ضحاک را از هستی ساقط می کند،یاد پرچم کاوه هم می کنی،یادت می آید چه بیرق ساده و پر کلامی بود؟!اینان همه منادی کلام عشق بودند،چه حماسه ها که از این عاشقی آفریده شده است!چه قیام ها که به واسطه قعود عشق آغاز گشته است!منتظر باش که اینها همه پیش درآمدی بر قیام اوست.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:11 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


   1   2   3      >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo