سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

حسی در من بیداد می کند،حس تابیدن،حس چشمک زدن،حس ستاره بودن.اما چگونه با تو بگویم؟چگونه با تو پرده راز بگشایم؟ به چه آوایی تو را ندا دهم که ای ققنوس بی قرارم ! بدان که شبانگاه، به آن لحظه که مردمان در ورطه سکوت اجبار شده شب ،شب زده می گردند و به خوابی عمیق فرو می روند من بیدارم به یاد تو ای ستاره شبهای تارم.از درد چشم انتظاری،لحظه ای خواب به چشمانم نمی آید.دوست دارم لحظه ای خواب برچشمانم فرود آید شاید به گذرگاه خواب ،نسیم دیدارت بر من وزیدن گیرد،امّا،امّا کجا خواب؟.سحر که نسترن های سرخ ،رخ چون ماهشان را بر لب بام آفتاب به نمایش می گذارند خانه از نفس گرم یاس به زیبایی یک احساس لبریزمیشودوآنگاه ذره ذره وجودم به ترانه ای تلخ،غریبانه اشک می ریزد.ومن گمشده درسراب مستی فریادمی زنم،آه میکشم که ای شقایق کویرستان بی نشانی! لحظه ای بامن بگوازنمازت،ازرکوع عشقت از سجده روحت،چرا که اگر تو با من  به نماز نایستی ، می سوزم، می میرم.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:47 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


در میانه راه این مردمان خسته ابن السبیل،در روزگارگم کردن ریشه ها،درزمان تکلم با تیشه ها،آیا گیتی پذیرای فرهاد خواهد بود؟آه،نه،فرهاد که میزبان نمی خواهد چرا که خود میزبان است،میزبان میهمانی به شیرین پیکری شیرین، فرهاد بر جان شیرین است و شیرین ،حلول کرده بر دل فرهاد،پس اینجا خسرو را چه کار است؟خسرو گرفتار عشقی یک سویه است،نمی داند که عشق جذبه دو نگاه است بر دو جان بی قرار،به چشمک یک چشم معجزه کشش دو نگاه میسّر نمی گردد.فرهاد مأمور است،مأمور به ندا دادن طلوع عاشقان بر مشرق معشوقان،به آن هنگام که شقایق پیکری از تبار باران بر بوران دلهای زمینیان فرود می آید،بر عاشقان فرض می گردد که دیدگان را به هر برگ نگاه بارانی از دیدار گلی دیگر از قافله توحید نمایند که پژواک آن بر قله های دلدادگی به گوش عاشق فرهاد برسد وآنچنان کند که او لاجرم تیشه ای بر دل کوهسار بیستون بزند به مژده طلوع حلقه ای دیگر از زنجیره انتظار.وآنگاه که انتظار به سر می رسد و گل موعود می شکفد ،فرهاد آنچنان تیشه ای می کوبد که شقایق های بیستون به بشارت عاشقی،نرگسی می گردند.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:46 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


می آید سوار بر زورقی از نور،از بیکرانه ها می آید،از سمت آن آبی مهربان. می آید ودست دلم را می گیرد وبا خود به ناکجا آباد می برد ومن می مانم، منتظر می مانم تا او بیاید،چرا که بی ظهورش من پوچم وبی حضورش هیچ.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:43 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


به موج می اندیشم،به اینکه چون برمی خیزد کمرش می شکند،چرا که منتظر است و منتظران را به ابتدای راه بیدلی کمری شکسته عطا می شود.موج به همه ذراتش تشنه ساحل است وساحل بی اعتنا به انتظار موج وتلاش جانفرسایش به افق می اندیشد....شاید به افق دریا شدن.

نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:43 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


بر ساحلی نشسته ام ، ساحلی بس زیبا، ساحلی بر کرانه ای بی انتها، آنجا که موج موج محبت نثار جان دلدادگان می گردد. ومن کالبد خاکی ام آورده ام تا به سخاوت دریا بارانی ببارد، امّا نمی خواهم، نمی خواهم ببارد، چرا که من منتظر لحظه ای اهورایی ام، من در انتظار شاهد بی ریایی ام، می خواهم بیاید که گواه صادق گردد بر بی قراری ام.می خواهم بیاید تا راه را بر من بنمایاند،می خواهم بیاید تا مرز ظلمت را درهم شکند،می خواهم بیاید تا نسترن های انتظار پژمرده نگردند،می خواهم بیاید تا مریم های عاشقی ،عاشق تر گردند،می خواهم  بیاید تاستاره های دلدادگی باز هم در آسمان بیدلی چشمک بزنندواینجاعظمت دریاست که مرا به یاد فاصله ام تا افق می اندازد فاصله ای جانکاه ....  فاصله و انتظار



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:22 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


میگویند هرچه باشد او آمدنی است.می آید و پرده ها می درد.سایه از رخ ایمان می برد.بناهای شرک و دورویی ویران می کندوطالب می گردد...طالب به دم مقتول کربلا...وکربلا کجاست و مقتولش کیست؟مگر نه این است که همه روز عاشورا وهمه جا کرب وبلاست؟مگرنه این است که به روزی این سرزمین کربلایی گشت به وسعت کربی و بلایی عظیم؟و مگر نه آن بود که حسین و حسینیان در اینجا به مقتل رفتند؟و مگر نه آن بود که اینان مردند پیش از آنکه بمیرانندشان و اینچنین مبدا و منشا حیات گشتند و کارون را بر پیکره فرات جوشاندند و امروز کارون خوزستان بر فرات صحرای طف فریاد بر می آورد که ای رود چگونه تو را یارای خروشیدن است پس از تشنه کردن آل علی و فرات چه غریبانه می گرید که من نیز آن روز تشنه بودم ...تشنه به سیراب کردن حسینیان .اما تو چه می دانی که آنان نه به من تشنه بودند که تمنای شرابی طهور می نمودند .به راستی درد فرات چه بود؟درد فرات را نه تو می دانی و نه من فقط یک تن می داند آن شاهد عاشورا ...آن مهدی.خدایا کجاست؟خدایاکجاست آن یوسف زهرایی...مهدی کنعانی...شاهد روحانی...؟ کجاست آن مضطری که اجابت شود آنگاه که دعا کند. کی شنیده می شود دعای مهدی.....؟



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:11 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  




نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:45 عصر روز جمعه 86/4/29
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<      1   2   3      
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo