سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

انتظار یعنی دمیدن سپیده ایی که دل به شب رسیدن ندارد.
انتظار یعنی تمام نفس ها را در یاد یار کشیدن.
انتظار یعنی امدن عابری از افق دور.

انتظار یعنی آهنگ سنگینی از نی.       

انتظار یعنی به شماره نیامدنت غصه خوردن.
انتظار یعنی در طلسم ناامیدی و یأس شکستن
انتظار یعنی دردی  که تنها تو درمان آنی.
انتظار یعنی قاصدک های پر از پیغام
انتظار یعنی از ناامیدی چون گل سرخ شدن.
انتظار یعنی دلتنگی.
انتظار یعنی هزار حرف نگفته..
انتظار یعنی امید به آمدن تو..



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:10 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


خوب یادم هست که چه ساده عاشقش شدم،خوب یادم هست لحظه ای را که دیوانه اش شدم،به شنیدن نوایش،به نواختن صدایش،گوش دلم مست شد و دیوانه اش شدم،تداعی صدایش جانم را از آسودگی باز می داشت وتامرز دیوانگی می رساند ومن چقدر این دیوانگی را دوست داشتم،دیوانگی انتظار.

نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:9 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدیا!محمل ِنگاه توفقط و فقط چشمان سیاه من است.جایگاه نام تو تنها لبان لرزلن من است.نمی گذارم کسی بیش ازمن منتظر تو باشد،من برایت منتظرترین می مانم.نمی گذارم ترنم نوازش نفسی،پرنیان مژک های تو گردد.تنها خودم ترا پرستش می کنم،هرشب به گاه شفق سان ِگیتی،ترانه لالایی آرامش بخشی را در گوش زمین نجوا می کنم و با نوازش گیسوان آسمان ،عرصه را پذیرای آمدنت می نمایم،مهدیا به دل شکسته این منتظرترین،بیا!



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:7 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


به غمنامه های انتظار و عاشقی فکر کن!به قصه تهمینه و تهمتن،به دلدادگی بیژن و منیژه،به مستانگی شیرین و فرهاد،قصه شیرین و فرهاد تو را آزار می دهد،چرا که شیرین ،خسرو را به هیچ ناز نمی خواست وخسرو نمی خواست که فرهاد ،شیرین را بخواهد و چه جدالی می شود بر سر یک عشق ودو عاشق. امّاخدا به تواجازه داده که درزمره هزارعاشق منتظر باشی ازبرای یک معشوق.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:6 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


دیدم... دیدم  آن درّ یکدانه را که آن روز به پاکی چشم وجودت بر گونه های گلگونت چکیده شد وه چه زیبا بود. تراوش آن منشور بی بدیل مرا هم دیوانه کرد.موسیقی ترنمش دست دلم را به گدایی فرستاد. دیدم که چشمانت بستی و آهی به عمق ابدیت از سینه برون نمودی. سینه ات سینای پرواز در بر داشت، به لحظه ای ناگاه غنچه لبانت گشودی و ترانه انتظار سر دادی.همچو پروانه ای سینه سوخته چرخی زدی و تمنای شمع نمودی. زمزمه کردی نهایت آرزویم! مهدیم! بیا! و من دیدم تورا که هر روز ِانتظار سینه ات غمبار و غمبارترمی شد به نوسان آونگ جدایی.گمان می کنم که طوفان هجران،نسیم وصل را به همراهی باد صبا به اعماق دفتر خاطرات تو فرستاده است.امّا نه!صاحب ِمهدی خودش گفته که او خواهد آمد.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:5 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


به لحظاتی به فکر فرو می روی و باخود می گویی اکنون که من اینگونه دیوانه مستانه درانتظار مهدیم ، آیا اوبه یاد من هست ؟ آیا او نگران  لغزش  من  در پرتگاههای زندگی هست؟آیا به دمی مرا دعا خواهد کرد؟اینجاست که حبابهای انتظار تو در گوشه دشت چشمانت انباشته می گردد وبرای شنیدن صدای ترکش بغضت به انتظار می نشیند.مشت خود گره می کنی و به بلندای همه تنهایی ات غریبانه بر دیوار بی کسی می کوبی.مژگانت سنگین می شودو واقعه تولد نگین اشک ،پژواک می کند.پشت بر دیوار بی کسی تکیه می دهی و به هماورد غمت فرو می ریزی، سر برآستان ربوبی می سایی و فقط فریاد برمی آوری: خدا .... چرا؟...چه از خدا می خواهی؟مگر این خود خدا نبود که تو را آفرید،مگراو نبود که دل آفرید؟مگر همو نبود که عین ِعشق بر تو اعانه داد؟مگر دست توانای او نبود که به شین عشق کام تو شیرین نمود؟مگر این خود خدا نبود که سیمرغ دلت را به قاف عاشقی فرستاد؟چراخودش بود.آفرین ها بر نگاره هایش باد. پس منتظر باش تاآن نابترین نگاره را رو کند



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:3 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


هنوز پنجره باز است ومن مستانه از دیوانگی به شمعدانی های قرمز لب باغچه می نگرم،به بوی کاهگل خیس خورده مدهوش می گردم.به شکوفایی هر گلبرگ شمعدانی ،گشودگی لبخند  مضطر را می یابم و به هر شمیم دل انگیزش،نفسی تازه می کنم.به آفتابگردان،این میهمان باغچه نظر می افکنم و شعشعه خورشید دلش را طرب افزا می بینم.به چهچهه مستانه پرندگان ، نام ِیار می شنوم و به قدمی به سوی آنان گام بر می دارم که به ناگاه آنها هم همانند نهایت آرزویم پر می کشند و می روند. به فرصتی چشم بر آسمان می افکنم و هر ابر به تجسم هویتی می یابم ، معشوقم را در تکه ابرهایی می یابم که میان هزار تکه  گل شقایق دامان گسترده و دلربایی می کند.اشک می ریزم تا همه عقده های دل گشوده شود و آنقدر سبکم کند تا بتوانم به سمت آن هویت ابری پر بگشایم



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:57 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


دلم قطره بارانی به خود ندیده است،شقایق دلم به گاه خشکسالی وسعت سینه ام به به سالیانی است که اشک در چشم وبغضم در گلو مانده است،ایامی است که کویر دریای طراوت می اندیشد،مدتی است به تمام معنا مرده ام.نمی دانم چگونه باید طاقت آورم سوز بی حصر این درد را...؟ لحظاتم به زمزمه مبهمی در نوسان است،بسامد همهمه دلم به نوای سکوت بی امان آونگ بار بر سرم می کوبد،خدایا!آیا باید باور کنم آن آبی آرام بلند را...آری باید باور کنم،چرا که تو خودت اورا به من شناساندی.خدایا!من که درژرفای خیالش بی تاب گشته ام من که در صخره سار دلم،موج گشته ام،من که مات و مبهوتم،به چه می اندیشم خودش می داند که به او می اندیشم،همه وقت،همه جا ،تک وتنها،به لحظه های انتظار به او می اندیشم. من به هرحال، به هرجا ،به گلم می اندیشم، وسعت سرخرنگ قلبم فقط برای او می تپد،و در راه زندگی ،با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ،التماس می کنم مهر او را.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:53 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


خورشید در آستانه نیستی،بشارت دمیدن غروب بر دلدادگان هستی،دیوانگی شفق گونه آسمان،اجازه حضور ستاره و من وتو یک ماه پاره... سوار بر اسب سپید بی قراری،کمند عشق بر یال طلایی سمند ،حلقه کرده بودیم،من می تازاندم وتو، تومی راندی ومن . وسمند،اسیر کمند مستی مان، مست تر رم کرده بود می رفت و می رفت،می تاخت و می تاخت...ومن زنجیر شده بر زنجیره کالبد تو عاشقانه به بوییدنت،عارفانه به بوسیدنت،مستی می کردم،و تو بی  خبر ازمن، غرق شده در سرّچمن،به بوییدن گلهای سبزه زار،فریادبرمی آوردی تشنه وار، که چه معطر،چه معطر،چه خوشبویند این گلها!چه شمیم دلنوازی بود برای تو، و تو چه عطر دل انگیزی بودی برای من،آنقدر رفتیم ورفتیم تا...تا مرز زمین و آسمان،تا لحظه مرگ مهر ،تادم تولد ستاره وآنجا تو برایم مهر رامعنا کردی و من یافتم که همه معنای مهر در نیستی آن است،چرا که به هنگامه نیستی قسم یاد می کنی بر هست بودنش،چرا که دوری اش دیوانه ات می کند،آنچنان که سوگند پراکنی بر آن که او هست،هست هست،به یقین هست،باید باشد،باید باشد تا من و تو باشیم،که اگر خورشید نباشدگستره ای نمی ماند تا ما بر عرصه آن محبت بیفکنیم،پس این مهر،این خورشیدنمی رود،خورشیدمی ماند،مهر می تابد امّا به لحظاتی خاموش می گردد به عشق ستاره ،تا چشمک ستاره جان تازه ای باشد بر بودن مهر ِنازدانه و امِا یادت هست آن شب را...؟من وتو ویک ستاره



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:51 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


اگر آفتابگردان نباشد عاشقان را فرصت بودن نمی ماند.اگر آفتابگردان نباشدتا آفتاب دل عاشق را برگرداند و به دل معشوق برساند هویت عاشقی و انتظار در لایه های خاکستری زمان دفن می شود ودیگرهیچ ازاین اتصال معنوی نمی ماند و اگر آفتاب نباشد،آفتابگردان را چه معنایی هست...؟ خورشید هم باید باشد،پس به شباهنگام که خورشید می رود انتظار راچه معناییست؟خورشید نمی رود خورشید می ماند تا عشق بماند،خورشید فقط برای ساعاتی مستور می شود تا دلداده ودل گرفته در دل سپهر پرستاره به دنبال هم شهاب گردند.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:49 صبح روز دوشنبه 86/5/1
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<      1   2   3      >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo