حدود 45 کیلومتر از جاده اهواز- خرمشهر را که طی کنید به یک سه راهی برمی خورید با نام طلاییه .اگر از طلاییه قدری به سمت غرب بروید به هور برمی خورید.بر همین اساس می توان گفت که طلاییه مرز بین خشکی و هور در این منطقه به حساب می آید.آنچه طلاییه را معروف و زبانزد کرده است جنگ هایی است که در دهه 60 در آن اتفاق افتاد.طلاییه سالهای سال در آرامش و سکوت روزگار می گذراند تا آنجا که جنگ تحمیلی عراق آغاز شد و بر این سرزمین همان گذشت که...
ماجرای فکه دوروایت متفاوت دارد و نه تنها متفاوت که متضاد.روایتی حاکی از شکست و روایتی سرشار از پیروزی و شگفتا که در اینجا هردو روایت منطبقبر واقع است.آری فکه یادآور شکست است شکست یک حرکت نظامی تلاشی که به فتح اک منجر نشد و از طرفی تداعی گر یک پیروزی خیره کننده است.پیروزی ارزشهای بلند الهی و انسانی.فکه از یک سو محل فروافتادن اجساد است و از سویی دیگر خواستگاه عمیق ترین و شورانگیز ترین گرایشات ربانی انسان درست مثل کربلا.کربلا با نگاهی شکست کامل حسین(ع) و یارانش راگواهی می دهد.اما کدامین نگاه انسانی است که حسین را بازنده معرکه بداند.اما سخن شگفت انگیز زینب (س) که فرمود:ما رایت الا جمیلا .آری تاریخ بیاورد نمونه ای جز کربلا که همه ارزشهای متعالی انسان یکجا و در عرض چند ثانیه عینیت یافته باشد.
روایت اول:فکه یکی از محورهای اصلی تجاوز ارتش عراق به شمال خوزستان بود.درطول نبرد هشت ساله دو عملیات وسیع و دو عملیات محدود نظامی در فکه به اجرادرآمد.درعملیات والفجرمقدماتی که به درستی عملیات موانع لقب گرفته است نیروهای پیاده برای آغاز عملیات 8 تا 14 کیلومتر راه را در میان دریایی از رمل ها طی کردند و با موانعی به عمق 4 کیلومتر روبرو شدند.به وضوح پیداست که عبور از موانع مختلف تا چه اندازه دشوار است و در نهایت نیروهای خودی ناچاربه عقب نشینی شدند.هنگام عق نشینی جمعی ازرزمندگان به محاصره دشمن درآمدند وبعد از مقاومتی چند روزه به شهادت رسیدند.دو ماه بعد عملیات والفجریک بدون دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده خاتمه یافت واینبار هم بدلیل رویارویی انسان و زره شهدای بسیاری تقدیم این مرز و بوم شد.دو عملیلت ظفر4 و عاشورای 3 نیز دستاورد نام چشمگیری به همراه نداشت .این همه ماجرای نظامی فکه است.اما فکه تصویر دیگری دارد که برای درک آن بایستی ازسطح به عمق رفت و بدنبال ناگفته ها و نانوشته ها گشت.
روایت دوم:وقتی قدم به خاک فکه می گذاری و نگاهت را روی تپه ها و رملستانهای آن می اندازی،بهت و حیرتی غریب فضای دلت را می گیرد.غمی بزرگ برجانت می افتد و احساس حقارت همه وجودت را تحت تاثیر قرار می دهد. نه،اینها نمی تواند آدمی را تا این حد در ماتم خویش بنشاند .نه،باید چشم و گوش دیگری داشت و با احساسی دیگر دنبال ماجرا بود.فضای سنگین فکه یادگار ارواح بلندی است که سالیانی پیش همه عشق را به شهادت جانبازی خویش فراخواندند.انسانهای پاکی که حلاج وار با خون خویش وضوی عشق کردند وسر به سجده شکر بردند و این است اصل ماجرا،این است راز بزرگ سرزمین شن های روان، این است فکه.
درباغ شهادت باز باز است
شهر هویزه در فاصله 12کیلومتری شهرسوسنگرد قرار دارد.این شهر در دوره خلفای اسلامی،آباد و سرسبز بود و کوشک هویزه و کوشک بصره دو قلعه محکم و دژدفاعی این سرزمین به شمارمی آمد.آب و هوای هویزه گرم و خشک است نژادمردم هویزه آریایی و سامی است وبه زبان فارسی و عربی سخن می گویند.این شهراولین بار همزمان با مرحله اول اشغال سوسنگرد به تصرف دشمن درآمد که با رشادت رزمندگان اسلام آزاد شد.اما در مرحله دوم تصرف مزدوران بعثی آن را باخاک یکسان کردند تا نام هویزه مظلوم که درمرحله اول عملیات بیت المقدس به آغوش مردم بازگشت برای همیشه بر صفحات تاریخ هشت سال دفاع مقدس ماندگار بماند.سپس مردم این شهر به خانه های خودبازگشتند و تولیت آستان قدس رضوی مسئولیت بازسازی این شهر رابرعهده گرفت.درفاصله 25 کیلومتری جنوب شرقی هویزه منزلگاه 67 شهیدسرافرازی است که در عملیات نصر توسط رزمندگان اسلام متشکل از تعدادی از دانشجویان مسلمان پیروخط امام پاسداران و بسیجیان به فرماندهی شهید سیدحسین علم الهدی برای آزادسازی بخشی از میهن اسلامی با همکاری ارتش جمهوری اسلامی انجام پذیرفت و در تاریخ 15 دی ماه 1359 به شهادت رسیدند،همه دلهای عاشق را به سوی خود می خواند.
منطقه عمومی شلمچه از ضلع غربی خرمشهر شروع می شود و تا عمق خاک عراق پیش می رود.خط مرزی،این منطقه را به دو قسمت شلمچه ایران و شلمچه عراق تقسیم کرده است.
شلمچه ایران در منتهی الیه جنوب غربی جلگه خوزستان قرار گرفته است.این منطقه ازشمال به حسینیه از جنوب به اروندرود،از شرق به خرمشهر و از غرب به عراق محدود می شود.
شلمچه عراق نیزدرجنوب شرقی بصره واقع است.ازشمال به منطقه زید،از جنوب به اروندرود،ازشرق به دژ مرزی ایران واز غرب به شهرهای تنومه والحارثه می رسد.
رودخانه اروند که تمام ضلع جنوبی شلمچه را پوشانده است.رودخانه ای است وحشی و نا آرام.دارای بستری گلی و رسوبی است و عمق آن بین 5 تا 20 متر متغیر است.طول این رودخانه از شلمچه تا بصره به 20 کیلومتر می رسد.قبل از شروع جنگ،چندین روستای بزرگ و کوچک درشلمچه ایران وجود داشت که بعضی از آنها به دلیل دارا بودن چشم انداز زیبا محل تفریح مردم بود.روستاییان بیشتر به کارکشاورزی و دامداری مشغول بودند.درصد قابل توجهی از اراضی کشاورزی خرمشهردرمنطقه شلمچه قرار داشت.از آنجا که شلمچه یکی از مناطق حساس مرزی به شمار می رفت چند پایگاه وظیفه حراست از منطقه رابرعهده داشتند که مهم ترین آنها عبارت بود از پاسگاه شلمچه،پاسگاه مومنی و پاسگاه خین.همچنین چندین پایگاه و دژکوچک درفواصل معینی برای دفاع در مواقع ضروری تعبیه شده بودویک دژ مرکزی به عنوان تغذیه کننده وظیفه پشتیبانی این پایگاه ها را از نظر نیرو وتجهیزات برعهده داشت .بعداز پذیرش قطعنامه 598 سرمداران رژیم بعث عراق گرفتارتوهمات ام خود شدند وبرای تصرف خرمشهر به خطوط پدافندی ایران حمله کرد.با اینکه درگیری اصلی درشمال خرمشهر جریان داشت.اما شلمچه نیز از این هجوم درامان نماند.باز شلمچه زیرآتش مرگبار توپ ها و خمپاره ها فرار می کرد.باز نخل ها می سوخت و نهرها رنگ قرمز می گرفت.آری همه چیز تکرار شد اما این بار شلمچه تسلیم نشد.درروز دهم مرداد 67 عراق دربرابر مقاومت سرسختانه رزمندگان تن به عقب نشینی داد وتا پشت مرزهای بین المللی عقب نشست وجنگ تمام شد.
درکویری سوزان،ازپس کوه بلند غم ها می کشم باز سرک،تا به آن سو نگرم،سوی آن دشت وسیع و زیبا که پر از آلاله است.کاش ای شاپرک باغ امید!از برای من دلسوخته نیز چون تو بالی می بود تا که پروازکنان می رفتم به همان دشت وسیع،می نشستم سر هر لاله سرخ.می شنیدم به همه گوش دلم آوایی.جوشش چشمه خون که نوایی زشهادت دارد و تو ای شاپرکم!درفراسوی خیال بنشان بربالت من دلسوخته را تا به آنجا برویم.آخرآنجا زمن سوخته دل پاره تنی افتاده است.باز وقت سفراست،سفری نیمه تمام که به شام سیه تنهایی بارها رفته و بازآمده ام و به هربار تنی خسته و پایی مجروح ارمغان سفر نیمه تمام من بود.باز وقت سفر است سوی دشتی که زمانی در آن سپه تور به اقبال خطرآمده بود تا که تاریکی را زوطن دور کند ،تا که ابنای وطن را همه مسرور کند،تا که باطل برود،حق به جایش آید.شاپرک بال بزن بنگرآنجا را در کنار مرداب،درمیان نی ها یک پلاک افتاده.آنطرفتر برویم.یک پلاک دیگر،استخوانی دیگر زوسط نصف شده.نیمه دیگر پایش به کجاست؟!کمی آنسوتر از آن چکمه ای افتاده،بله پایش اینجاست.شاپرک زود بیا!گوشه تخته سنگ لاله ای می بینم شاید آنجا خبری است،سرخی ای می بینم،شایداین سرخی خون دگری است.سرخ چون اشک شفق که درآمیخته بارنگ عقیق،به یکی انگشتر به درون انگشت و به هنگام نماز یعنی آن رکعت عشق که وضو با خون داشت همه نور بود وآیه طور.
بدین سان به وادی طور بیا تا آیه طور بشنوی به مانند موسی کفش هایت بگذار و بیا .اما بدان مقصود پاکی دل است،کفش ها بهانه است.
فرشته ها او را سیراب کردند
دفترچه اش را باز کرد.تنها یک صفحه از آن سفید بود.آخرین برگ دفترچه میزبان این جمله ها شد:
خدایا چه کنم،خدایا به فریادمان برس.این بچه ها تشنه اند.دو نفر از تشنگی شهید شدن.بچه ها گفتن که به ما آب می رسونن،اما هنوز هیچ خبری ازشون نیست.چه کربلایی است اینجا.خدایا به خاطر علی اکبر حسین این بچه ها رو نگه دار تا ساقی آب بیاره
از صبح تا حالا کارش همین بود که به نوبت به بچه ها آب بدهد،هرکس یک جرعه.باید تا رسیدن بچه ها با همین یک قمقمه سر می کردند.اما یک جرعه که به جایی نمی رسید.چه می شد کرد همه باید آب میث خوردند،هرکسی به نوبت خودش.سه اسیر عراقی هم مزید بر علت شده بودند.تنها کسی که لب به آب نزده بود خودش بود..دفترچه را بست و سر بر سجده گذاشت.ناگهان صدای عجیبی شنید.یکی از بچه ها با حالت استغاثه "یا عباس" می گفت.حسین بود.این حسین بود که بی تاب شده بود.تشنگی امانش را بریده بود.به سرعت قمقمه را برداشت و به سمت حسین رفت.باید به او آب می داد.اما نوبت حسین نبود،حسین یک جرعه آب خورده بود.نوبت اسرای عراقی بود
-اما اونها که حقی ندارن ،اونها دشمنن
-باشه ،انسان که هستن
-اما حسین بدنش ضعیفه،حسین فقط سیزده سالشه،ممکنه نتونه طاقت بیاره
-خوب باشه نوبت اون نیست
-اما بقیه می تونن تحمل کنن،حتماً آب می رسه
- اگه نرسید چی؟
-آخه حسین داره شهید می شه
با تمام وجودش فروریخت،عاجزانه زانو زد.نمی دانست چه باید بکند.او فرمانده بود و بارها برای بچه ها از مساوات و برابری گفته بود.بارها از عدالت مولا گفته بود.بارها گفته بود که امام از دهان بچه های خودش غذا می گرفت و در دهان بچه های یتیم می گذاشت.گفته بود که آن عادل حتی در بستر بیماری هم امر فرمودند که پس از مرگش بر قاتلش سخت نگیرند و با او بدرفتاری نکنند.بالاخره تصمیمش را گرفت.برخاست و به سمت کانال فرعی رفت.همین که اسرای عراقی را سیراب کرد،به سرعت به سمت حسین دوید.صدای الله اکبر بچه های پشتیبانی از پشت خاکریز شنیده می شد.هنوز به حسین نرسیده بود که یکی از بچه ها فریادزد:
"یا حسین" فرمانده!فرمانده!فرشته ها برادرت رو سیراب کردن
آنهنگام که شفق برزمین و آسمان رنگ خون می کشاند غربت طلاییه مثال زدنی می شود.خورشیدازدل آسمان می رود وستارگان بی همتای عاشقی را میهمان جان بی قرارش می سازد .چقدرستاره!می دانی این ستاره ها نشان از چه دارند؟
می دانی؟
سال ها پیش به روزگار آتش و خون هزاران قلب عاشق در هیات هزاران ستاره به آسمان فراخوانده شدند تا امشب به من وتو چشمکی حواله کنند.چشمکی که خبر از رازی بزرگ می دهد.راز دلداگان دیارمعرفت.باهمه ایمانت از سه راهی شهادت عبور کن.درجذبه پاکی اش غرق شوواز خودبی خود شو!شاید خداتوراهم ستاره کند.