سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

مهدی!مهدیا!صدامو می شنوی؟می شنوی؟منم ،بنده بیچاره خدا.نمی دونم نامه هام به دستت می رسه یا نه!.نمی دونم اونها رو می خونی یا نه!دیشب که دوباره دلم پر زده بود سمت جمکران بیقرار ِبیقرار شده بودم.با خودم فکر می کردم چه زیباست که تو به این مسجد سر می زنی و چه غم انگیزه برای ما که تو هستی و ما نمی تونیم حتی برای یه لحظه ببینیمت.چند ساله دارم بهت نامه می نویسم ولی تو..ولی تو یه بار هم جوابمو ندادی.اینقدر نامه هامو به آدرس های مختلف پست کردم که دیگه همشونو با هم قاطی کردم.نامه...از زمین به آسمون.از خونه به عرفات. از خونه به جمکران.از خونه به کعبه ...نامه ،نامه،نامه.چقدر تمنا کردم و اجابتی نشنیدم!مهدی،آخه تا کی؟تا کی باید چشم به راهت باشیم که بیای و به دیوار کعبه تکیه کنی....



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 3:0 صبح روز جمعه 86/5/12
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


وقتی صدای گریه یه بچه یتیمو می شنوم،وقتی صدای آه اون زن بیوه رو میشنوم،وقتی نعره درد اون بیماری رو می شنوم که به خاطر نداشتن پول باید بره بمیره،وقتی صدای شکستن پشت یه پدر رو می شنوم که مجبوره واسه خریدن یه عروسک کوچولو شیشه ماشینارو سر چهارراهها تمیز کنه اون وقتی که میبینم یه پسرک خردسال توسرمای زمستون مچاله شده کنار پیاده رو و یه جعبه آدامس جلوشه و ماشینای مدل بالا بدون دیدنش جلو چشماش ویراژ می دن وقتی میبینم آدمهایی رو که در بهترین رستوران گرون قیمت ترین غذاها رو می خورن و اصلا به این فکر نمیکنن که یه گرسنه پشت این رستوران شیشه ای داره به اونها نگاه می کنه،وقتی می بینم آدمها فقط به فکر خودشونن به این نتیجه می رسم که حتما باید بیای ....هرچه سریعتر،

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:6 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:4 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدی!مهدیا!صدامو می شنوی؟می شنوی؟منم ،بنده بیچاره خدا.نمی دونم نامه هام به دستت می رسه یا نه!.نمی دونم اونها رو می خونی یا نه!دیشب که دوباره دلم پر زده بود سمت جمکران بیقرار ِبیقرار شده بودم.با خودم فکر می کردم چه زیباست که تو به این مسجد سر می زنی و چه غم انگیزه برای ما که تو هستی و ما نمی تونیم حتی برای یه لحظه ببینیمت.چند ساله دارم بهت نامه می نویسم ولی تو..ولی تو یه بار هم جوابمو ندادی.اینقدر نامه هامو به آدرس های مختلف پست کردم که دیگه همشونو با هم قاطی کردم.نامه...از زمین به آسمون.از خونه به عرفات. از خونه به جمکران.از خونه به کعبه ...نامه ،نامه،نامه.چقدر تمنا کردم و اجابتی نشنیدم!مهدی،آخه تا کی؟تا کی باید چشم به راهت باشیم که بیای و به دیوار کعبه تکیه کنی.... 

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:4 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


خدایا،چقدر سبکم،سبک تر از آن مرغ دریایی بال گشوده ام وبر فراز امواج فرود آمده ام.روحم را چه سبک می بینم.آنچنان سبکش کرده ام که وسعتی بکر یافته است برای نایافته های زندگی ام.دوست دارم از همه آنی که دارم بگذرم،بروم و این بار به نیروی قوی ایمان روح دلم را تازه سازم.خدایا تو خود باید مسیحای ایمان من باشی در این عهد لم یزلی چرا که او خواهد آمد ،مسیح وار، به همراهی عیسی...



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:23 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


چرا تیر نگاهش بر قلب تو اینقدر برایت دلپذیر است؟باید هم باشد او شقایق توست.او مسیحا نفس توست .او ماه توست.اسب آشفته یال خیال توست.او همان است که به هر غروب ارغوانی رنگ با نگاه بر مغرب غربت خورشید به یاد او عطر یار استشمام می کنی.به یاد شمع و قصه پرپرزدن در اشک جامه می دری.بغض وجودت می شکند ودرّ یکدانه چشمان منتظرت ارزانی خاک می گردد وخاک دستانش را ساغری می سازد بر نوشیدن قدح قدح شراب شیدایی ات.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:10 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدیا! کجایی؟ مهدیا! کی می آیی؟ مهدیا، تا به کی چشم به راهی ؟ تا به کی آه کشیدن از جدایی؟تا به کی به انتظارجمعه نشستن؟تابه کی باندای ندبه گریستن ؟ مهدیا! بگو،بگو کی می آیی، می دانم خودت هم نمی دانی . امّا تمنا می کنم  از خدا بخواه که بدیهای ما را نادیده بگیرد و آفتاب وجودت را برشبهای تاریک ما بتاباند.مهدی بیا می بینی که چگونه محتاج توایم ،می بینی که چطور از نبودنت درمانده ایم ،پس چرا نمی آیی؟حق داری !چرا که با تمام غرور خود نیازمان را نادیده می گیریم.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:33 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


آنهنگام که انتظار به سر می رسد،یوسف گم گشته بر خاکستان غربت ، قدم   می نهد ودستها به دیدار رخ ِنیکویش بریده می گردد، خون ِزلال ِعشق جاری می شود و منشور ِنگاه ِآبی بر زیبایی ِقطره آبی انعکاس می یابد،چرا که آخرین مرد ِانقلابی ِزمین،مشتعل از اشتعال ِشعله سوزش مردان ِخدا پا بر عرصه گیتی نهاده است،طور در پی ِقدقامتی به پابوسی موسی ِخود می آیدوسجده بر قدمگاه ِمردِعمرانی خود می زند.....خدایا پس چه هنگام فرصت ِانتظار به آخرین حلقه خود پیوند می خورد؟خدا کندکه بیایدمسیح وار،به همراهی وپرچمداری عیسی، آن قربانی راه عشق...



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:31 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<      1   2   3   4   5      >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo