سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

دیدم... دیدم  آن درّ یکدانه را که آن روز به پاکی چشم وجودت بر گونه های گلگونت چکیده شد وه چه زیبا بود. تراوش آن منشور بی بدیل مرا هم دیوانه کرد.موسیقی ترنمش دست دلم را به گدایی فرستاد. دیدم که چشمانت بستی و آهی به عمق ابدیت از سینه برون نمودی. سینه ات سینای پرواز در بر داشت، به لحظه ای ناگاه غنچه لبانت گشودی و ترانه انتظار سر دادی.همچو پروانه ای سینه سوخته چرخی زدی و تمنای شمع نمودی. زمزمه کردی نهایت آرزویم! مهدیم! بیا! و من دیدم تورا که هر روز ِانتظار سینه ات غمبار و غمبارترمی شد به نوسان آونگ جدایی.گمان می کنم که طوفان هجران،نسیم وصل را به همراهی باد صبا به اعماق دفتر خاطرات تو فرستاده است.امّا نه!صاحب ِمهدی خودش گفته که او خواهد آمد.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:5 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo