زنجیره قلبش بر تارک بی انتهای هستی گره خورده بود و هر خواندنی از جانب معشوق او را به اجابت وا می داش.در ذاتی لایتناهی غرق گشته بود و جان خویش را به عشق الهی سرشته بود.زلال اشکش از درد دردمندان و بی کسان جاری می گشت و قطره قطره ارمغان مژگان زیبایش،خاک را به تمنّا وا می داشت که دستانش را ساغری سازد بر نوشیدن قدح قدح شراب شیدایی.
حسین سبز طینت در زیبا شادیهای کودکانه اش عظمت مولایی را درک کرده بود که ذرّه ذرّه وجودش،به عشق او پرورده می گشت.او صدای رسای مولایی را شنیده بود که بی رحم مردمان کوفه،شمّه ای از ولای علوی اش را درک نکرده بودند.بر لبان زیبایش مهرسکوت نهاده او را مسکوت و مالوف چاه ساخته بودند و حسین چه زیبا پژواک آه دردمند مولا را شنیده بود که "مولای یا مولا انت الغنی و انا الفقیر و هل یرحم الفقیر الا الغنی " و بدین نفس و به این کلام تار و پود وجود او زرنشان گشت و دریای موّاج روحش متلاطم،آنگونه که بساط خاکی دنیا را قفسی می دانست و خود را پرنده ای اسیر که نیلگون ملکوت آسمانها تنها مامن و محل رهایی او می توانست باشد.آنگونه بود که پروردگارش در طلوع مهر پروز ماه به یمن حضور ناز بنده اش بر سر عرشیان ستاره می ریخت و آسمان تاریک سرزمین آبشاران را به تبرّک وجود حسین نورباران می نمود.خدایش بذر محبت خود را در دل دردانه اش می رویاند و دانه عشق او را در دل دیگر بندگانش.مردمان را مرید او ساخته بود و او را مقصد و مراد همگان.
عشق او را متّصل به عشق خود کرده بود و خاکیان عاشقش را از عشق زمینی شان به عشقی آسمانی می کشاند و در شب های پرستاره این سرزمین با مناجات ها و ذکرهای شبانه شان با ایشان عشقبازی می نمود.ربّ دهرین شور و شهودی را در وجود او نهاده بود که کلام الهی را با جانش آمیخته می دید و نوایی خدایی بر پیکره زمینی شان حکم می راند.
صداقت کلامش،شهامت و مرامش او را شهره عالمیان کرده بود و خلق را به سپاس این هدیه الهی مامور ساخته بود که خلایق سجده کنید برمن به شکرانه کن فیکونی دیگر.