جلگه پُر پروانه زمین به آهنگ مثنوی نیزار به آن دم که در نفیر هر نی اش نالیده می شود ،حیاتی دوباره می یابد،اشک حسرت قطره قطره بر جان کویر می بارد وترک های کویر را به یک نفس در آیینه ناپیداشدن،پیدا می کند.آب حیات جرعه جرعه در کام کویر فرو می رود وآبراههای خشک به رودهای تر پر می کند و گلوی تشنه کویر در حیرت ِموج ِحیرانی ِحسرت ،جان می گیرد.شقایق کویر به آب باران بهاری می شود وبالنده می گردد.و این شقایق همان منتظر است.با سپری شدن سالها و یادها زنگار یأس از شیشه دل می شوید و دل را به شفافیتی بی بدیل به سمت نور کمال سوق می دهد،در مسیر ِرشد و تکامل ِخویش در افسون ِمجنون ،افلاطون می گردد و بر عرصه غربت سرای عالم در معادله جنگ قاصدک ها ،بشیر نذیر معاهده صلح شاپرک ها می گردد.منتظر آسمان پر ستاره دلش را به کهکشان اشک نور باران می نماید و در آسمان انتظار چونان تک ستاره ای چشمک می زند.وآنقدر انتظار می کشد که به پای این انتظار نیست می گردد.