دمی که بی تو سرآید،خدا کند که نیاید
مهدیا! چه زیبا درد انتظار درسالهای دفاع نمود پیدا کرده بود،شاهدان آن سالها آمده بودند ققنوس صفت تا در آتش عشق ِخدای تو بسوزند وخاکستر شوند،آمده بودند تا حلاج وار بر سر ِدار گردند،آمده بودند تا بی پروا ،خدا خدا بگویند،و تو خودشاهد بودی بر دردِآن سرمستان ِصهبای ِعشق،تو خود سوز آهشان را حس کرده بودی، تو خود سرشک ِدیدگانشان را لمس کرده بودی،آن شب ِقدرچه زیبا بود بر آن نسل ِبدر،مردان ِاحد،قدم درراه نهاده بودندو به پاسخگویی ندای محمد رهسپار گشته بودند،محل قرار قلب ِکویربود،میهمانها دسته دسته می رسیدند، یوسف طالعان به مطلع طلیعه رهایی قدم می نهادند، وتو به میمنت حضور منتظران واقعی ات،شقایق های صحرا ،آن حریرین گلبرگ های آتشین را به سجده عاشقی بر گامهای نازدانه های دلت می کشاندی. مهدیا! براستی اینقدر منتظران واقعی برای تو عزیزند...