ومن چه دیر روحم را از بندزندان تن آزادکردم چه دیر به همه امیدم فرصت عاشقی دادم.چه دیرتعلّقات معنوی را به کناری فکندم چه دیر آسمانی شدم که هنوزهم درآسمانی شدن کالبدم تردید هست شاید روحم به آستانه پرواز رسیده باشد اماهنوز تنم درکالبد بی خودی اسیر است.شش سال انتظارکشیده ام برای زیارت این ستایشگاه عاشقی.شش سال پیش عشق به چمران برسینای سینه ام بارید و همه ابرهای نادانی به نسیم یادمان یادها از خاطرم زدود.در مواجهه ای عظیم از رئوس مثلث عشق جداشدم و در نقطه همراسی ارتفاع قرین چمران گشتم.شش سال عاجزانه به درگاه آن بی نیاز ترین التماس نمودم دیدن ماوایش را.شاید درکنج مرقدش به آرامش برسم.شاید به سوختگی دلش،قلب خود اراسته سازم.شاید به اشک چشمش درّ یکدانه چشمان منتظرم را شفافیتی دیگر بخشم.