خدایا به مهد ِانتظار، مهدی فاطمه را تکیه گاهم کن! چرا که بی یاری دستان توانای او دشت ِدلم ، کویری خشک و سوزان است. خدایا در بزم مستان کوی دوست به چه می مانم؟ به خسی، به خاشاکی، به خار خلیده به دست بیگناهی... نمی دانم...خدایا نمی دانم.مستی دلدادگان ِکویت را می بینم و دیوانه می شوم،از اشک های نیمه شبشان می شنوم و از خود بی خود می گردم،در این سراچه ماتم ،قطره قطره بر غم دوری اشک می ریزم ونفس از دست می دهم.خدایا من که هیچ ندارم جز غم ِانتظار،پس تمنایم را بشنو و مرا در زمرّه منتظرین واقعی درگاهش قرار ده.