ای عاشق بر عرصه دلدادگی به هر غروب آه حسرت سرده به بهانه نیامدنش و به سحرگاهان فریاد برآور که ای ستاره من ! بدان که به هر لحظه، به گاه ناز ِتو،نیاز می کنم و فقط حضور ترا آواز می کنم. بدان که به هر غروب نوای دلتنگی سر می دهم وآه می کشم وآه...،لاله سرخ ِشفق ،خود ناظر خواهد بود برنیازمن درتنگنای غروب.وبه آن هنگامه که شهربه لالایی ِسکوت می خوابد من بر بام مهتاب ،تنها به جرعه نوشی ازدستان نوازشگرتوالتماس می کنم. مهدیا! منتظرم، بیا!