غزال دشت عشق!گمشده سرای بی نامی! دیوانه کوی گمنامی! دلداده با توام. می شنوی؟می دونی چی باعث شده که این ترانه بر این صفحه حک بشه؟می دونی چی باعث شده این کلمات ،در بند جملات اسیر بشن؟می دونی؟من می دونم.یه حسّ مشترک،یه حسّ خیلی شیرین یه حسّی که با اینکه آزارت می ده خیلی خیلی دوستش داری،یه چیزی که به ناگاه دلت راتاعمق نگاه پرواز می ده یادی که بی قرارت می کنه،نامی که بی حالت می کنه،امّا نه،بی حالی نیست که خودش یه نوع حال دادنه،اون هم چه حالی! دیگه آخرشه! یه تبه ،تب احساس احساسی که تو رو تا اعماق افق های آتشین عشق پروازت می ده و اون وقت خنکای نسیم دلدادگی رو مرهم دل مجروحت می کنه،وچه دلپذیره این نسیم برای تو ،نسیمی که بوی پایان انتظار رو برات به ارمغان میاره،نسیمی که بوی خوش وصل می ده.