سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

 

در یکی از روزهای تیرماه 83،دعوت نامه 30 تا دختر دبیرستانی از روستایی در بخش پارس آباد اردبیل به

خواست خدا امضا شده بود.آقا امام رضا(ع) به اذن خدا این دانش آموزها رو طلبیده بود و دعوتشون کرده

  بود.بین این دانش آموزها دختری   نوزده ساله به نام زهرا که کورمادرزاد بود ،حضور داشت. این

دخترخانمها از روستا که را ه می افتند با هم دیگه عهد می بندند که از امام هیچی نخوان غیر از شفای زهرا.

  تصمیم گرفته بودند همه دعا کنند زهرا برای اولین بار بعد از 19 سال بتونه ببینه.

توی راه هم همش آرزو می کردند کاش وقتی برمی گردند چشمهای خوشگل زهرا بینا شده باشه.

جالب این بود که اردوی این بچه دبیرستانی ها با ایام شهادت  یکدانه رسول(ص) ،حضرت یاس  فاطمه زهرا مصادف بود.

دوستان زهرا می گفتند:همه با هم در مجالس عزاداری ایام فاطمیه شرکت می کردیم

  و بعد از خوندن نمازهای یومیه زهرا رو می بردیم کنار پنجره فولاد ،زیارت عاشورا می خوندیم و فقط می گفتیم

                                         آقا نیگاش کن.....................آقا نیگاش کن

  تنها و تنها همین حرف ورد زبونمون بود.دوازدهم تیرماه سال هشتاد و سه روز،روز شهادت بی بی دو عالم،

ساعت شش صبح قرار بود بعد از زیارت برای حرکت به سمت اردبیل از حرم خارج بشیم.

تا ساعت چهار و بیست و چهار دقیقه هنوز چشمهای زهرا باز نشده بود.

بچه ها می گفتن رو کردیم به آقا و گفتیم:

                                      آقا نیگاش نمی کنی.................شفاش نمی دی

  ما سی تا دختر تو این پنج شش روزی که از حرکتمون گذشته همش دعا کردیم ،

فقط یه چیز ازت خواستیم همه خواسته هامونو کنار گذاشتیم

فقط و فقط ازتمنا کردیم یه چیزی بهمون بدی، اون هم هیچی! نمی خوای جواب ما رو بدی

                                       نمی خوای.............نمی خوای شفاش بدی.......

  پس چه جوریه می گن کرامت داری ،مریض ها رو خوب می کنی،گره ها رو باز می کنی. خادم هات چی

می گن؟!می خوان بازار گرمی کنن ؟؟؟؟؟؟؟؟

ما دو هزار کیلومت راه نیومده بودیم که دست خالی برگردیم.

ما هم می ریم رو تابلو اعلانات مدرسه می نویسیم دیگه کسی مشهد نره،امام رضا (ع)شفا نمی ده،

همین طور که دخترخانمها داشتن گلایه می کردن

یهو زهرا رو به بغل دستی اش میکنه(رو به ایوون طلا تو صحن انقلاب)میگه: می بینی؟

دوستش میگه:مگه تو دیدی؟چی می بینی؟

 میگه:دو تا فرشته می بینم،دارن بال می زنن،یه آقایی هم وسطشون ایستاده ،فکر کنم اما رضاست.

  ناگهان بچه ها فریاد می کشن صدای صلوات بلند میشه.

آقای عبدلی از خدام حرم به اتفاق چند خادم خانم و آقا زهرا رو به دفتر آگاهی می برن.

دخترهایی که همسفر زهرا بودن سرشونو می زدن به دیوار و می گفتن: آقا ما غلط کردیم، ما عجله کردیم تحمل نکردیم،شما رئوفی،شما آقایی،کریمی، بزرگواری ما رو ببخش

  آقای عبدلی چوب مخصوص نظافت خادم ها رو جلوی زهرا می گیرن و بهش میگن:این چیه ؟

زهرا میگه:نمی دونم اولین باره دارم می بینمش.

آقای عبدلی میگه:چه رنگیه؟

من شنیدم قرمز و سرخ و آبی اما تا حالا ندیدم،می دونم اینها با همدیگه فرق می کنه اما نمی دونم چه رنگیه.

  آقای عبدلی دستشو بالا می بره و میگه:این چیه؟

-  این دست شماست.

سه تا انگشتشو بالا نگه می داره و دو تاشو پایین و میگه این چند تاست؟

-   سه تا

  شماره خونه زهرا رو ازش می گیرن .....045272 یه خانمی جواب می دن.آقای عبدلی بهشون می گن:مادر دخترت کجاست؟

مادرش میگه:زهرای کورمادرزادمو میگی؟رفته اما م رضا شفاشو بگیره.

  آقای عبدلی میگن من خادم حرمم بیا باهاش صحبت کن که امام رضا(ع) حاجتتو داده و دخترت رو شفا داده

               شفا د اده......................شفا داده.........

  



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:28 صبح روز پنج شنبه 86/9/15
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo