قلب مسافر سرزمین مهتاب به نبض آهنگ شقایق می تپید و دمش به تفریح ذات ممد حیات می گردید.قتیل مقتل مهربود و در زیر لوای دل،بر ستیغ رفعت سحر ره می پیمود.و افلاک چه عاشقانه بر جریده خاک سر می سایید آنگاه که نسیم شمیم نوای دل نواز مناجات حسین را بر افلاکیان به ارمغان می برد در آن دم که می سرود:الها!آن هنگام که غفلت ظلمت فزای اوهام بر من رو می کند،سمند بیداری را مرکب من گردان.
به آن لحظه که خاکیان در هجوم تاریکی شب،شب زده می گردند مرا شب شکن کن.در سینه دشت شقایق،ایمانم را در بند گشودن حقایق اسیر گردان.
آهنگ ترانه هایی را در دلم طنین انداز کن که تنها ترا بسرایند و تنها از تو سخن بگویند .الها جوشنی از آفتاب بر تنم بپوشان تا در طوفان سای ها تیرگیهاتجلی گاه خنده سپیده دمان گردم.
الها آمده ام تا عنان گریه از کف رها کنم و در نیمه شبی غوطه ور بر آبهای فطرت عصاره حیاتم اشک را جستجو کنم ملکوت عطا کن.
ای طراح ازل!سکوت سکوت سکوت،گمنامی و غریبی را برمن فروبار که تشنه آنم.