خانه ای بود در کوچه ما
خانه عشق نامیده میشد
موی سرسبز یاس سپیدی
روی دیوار آن دیده میشد
روزی از خانه کوچک ما
مردخوب وعزیزی سفرکرد
خوب یادم می آید که آن روز
گریه می کرد نودختر او
آه با کاسه ای لب پریده
آب می ریخت پشت سراو
روزهای زیادی گذشتند
دخترک از پدر بی خبر بود
چشمهای نجیب و قشنگش
سالهای زیادی به در بود
تا که یک روز،روز غمگین
برسرکوچه شان حجله بستند
آمدندوبرای سرخاک
شاخه یاس ها را شکستند
روز تدفین که من برسرخاک
میخک قرمزی برده بودم
دخترش گریه می کردومیگفت
کاش من جای او مرده بودم
بعداز آن روز دیگرندیدم
گل به موی سیاهش ببندد
ردپای شهیدی ذراینجاست
پابه این کوچه آهسته بگذار
وقتی از کوچه رد می شوی تو
حرمت دخترش را نگه دار
دوستان ظلم و اجحافوتبعیض
جز عادات دیرین خاک است
پیش ما که محکوم خاکیم
درد بالاترین اشتراک است