سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

 

 

قاصدک غریب بر قله قاف دلدادگی دربدر می گردد . کهکشان اشک در گشوده شدن چشم شقایق ظهور می یابد . دردانه قطرات عاشقی به واقعه دیدار پروانه در چشمان نرگسی شقایق حلقه می زند و قاصدک مژده میلاد لاله را در گوش آلاله نجوا می کند خواب ارغوان به فصل رویش لحظه ها ، گونه شب بوترین گلبوته را می بوسد و گل خودروی کویر به عرصه غربت سرای عالم ، سفیر پرواز می گردد و ثانیه ها به استقبال شب عاشقی توقف می کنند تا من و تو سفر عشق آغاز کنیم .

بیا ، بیا با هم با دو بال اهورایی سفری آغاز کنیم شاید بتوانیم در هفت شهر عشق به خم اولین کوچه برسیم . آماده ای پس پرواز کن به شب بیندیش به سکوت ، به امان ، به امید به آن نور سپید ، به ره ، به رد پا ،ردپایی که در هجوم تنهایی و دلتنگی برای آن غایب از نظر ناخودآگاه دلت را به دنبال خویش می کشاند ، دستت را می گیرد ، حرکتت می دهد ، راهی ات می کند ،سفرت می دهد ، صفحات گشوده کاغذ را بر تو می بندد و پروازت می دهد ، در جذبه پرواز متلاشی ات می کند و تو خموش و آرام در پی دهلیزی برای فرار از غربت پای در ره می نهی . قدم به قدم ردپا را دنبال می کنی ، چرا این ردپاها اینقدر مقدسند ؟ به هر بار طنینی می شنوی طنین سخن خاک . خاک دیگر چه می گوید ؟ او که ردپاها را بر جان خود دارد ، پس از چه می نالد ؟ نه ناله نیست که قسم است ، خاک به این فرصت قسم یاد می کند که می میرد برای لحظه ای دیگه که بوسه زدن بر گام های صاحبان این ردپاها به او ارزانی می شود . مگر اینان چه کسانی بودند ؟ نسیم نیز که اکنون یارای وزش یافته است . قطره قطره اشک های عاریت گرفته از باران را بر سر خاک می پاشد و ندا می دهد که ای خاک ! من نیز تشنه آن احظه اهورایی ام . خورشید هم به انعکاس نوری حضور خود را بر تمجید آن قدم های پاک اعلام می دارد . اما نه ! توقف نکن به مقصد بیندیش . تو تشنه سرزمین موعود باش . گام به گام پیش می روی ناگاه نوری عجیب بر راه تاریکت پاشیده می شود نوری که پلکهایت را سنگین می کند و بی امان چشمان زیبایت را از دیدن باز می دارد به سختی چشم می گشایی نگاه می کنی . نگاهت ظرفیت پذیرش نور را ندارد ، بی تاب می شوی ، قدم هایت سرعت می گیرند آنقدر می دوی تا امتداد تاریکی را گم می کنی و به ناگاه بر هاله ای از نور پرتاب می شوی . از هاله می گذری ، بر زمین خشکی می افتی ، به سختی زانوانت را تکان می دهی ، به جان کندنی می ایستی و چشمهایت را به یکباره باز می کنی اگر یارای نگاه نداری چشم فرو بند که اینجا همان سرزمین موعود است که من و تو با هم سفر به سوی آن را آغاز کردیم . اینجا همان شهری است که وسعت دلش خبر از پاکی وجودش می دهد . اینجا همان عرفات است . لحظه ای بنگر تا چشم کار می کند خاک است و خاک و این همه راز است راز خدایا چه زیبایی در این شهر نهفته است . آیا کسی را یارای درک آن هست تو چطور ؟ می توانی ذره ای از خاکش را باور کنی ، آنجا را ببین نوشته کوچه های این شهر با خون شهدا آغشته است با وضو وارد شوید . آری اینجا خرمشهر است شهری که روزگاری خونین شهر نام گرفته بود . در این سرزمین نور بر خاکی طهور چه کس می تواند چشمک زنی ستارگانش را به نظاره بنشیند و قرار از کف نهد ، که می تواند تالار کهکشانی اش را بنگرد و عاشقش نشود ؟ چه کس می تواند درخشش ماه پاره های آسمان شبش را در بند تصویر اسیر سازد . شب خرمشهر بس راز دارد و بس ناز . قلب خرمشهر تشنه تر از آن است که تراوش رازهایش بر دلهای همدرد سیرابش سازد و آرامش کند . عجب صبری دارد این شهر بر طاقت دردش . می گویند قلب شهر بر وسعتی نادیدنی دامن گسترده می گویند قلب شهر بر جان آسمان گره خورده تو بیندیش که خدا در آبی پاک آسمان باشد و آسمان در نیگون کرانه خرمشهر پس خدا در این شهر دیدنی تر است . چشم باز کن تا در قلب این شهر خدا را ببینی . آری قلب شهر مسجد جامع خرمشهذ است . روزگاری خرمشهر خونین شهر شده بود . خونین شهر شده بود تا ظلمت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزم آوران و بسیجیان غرقع در خون ظاهر شود می توانی درک کنی عاشورایی را که به روزگاری در این شهر بر پا شد ؟  آنگاه که ندای " یا علی بن ابیطالب ( ع ) " در گوش زمین پیچید زیباترین اتفاق گیتی حادث گشت . عملیات غرورآفرین بیت المقدس آغاز شد و این شهر آسمانی از دست شیطان صفتان آزاد شد . محمد جهان آرا و یاران پاک نهادش به یاری دستان سبز روح ا... و مدد خداوند بی همتایشان واقعه ای بی نظیر را بر جان تاریخ واقع نمودند .

پرواز کن شهر را بنگر به این فکر کن که چه شایستگانی از این شهر آسمانی به سوی معبود حقیقی پرواز کردند . کنون هنگامه آن است که به یاد آن عزیزان قصه ها بسراییم و فریادها بر آوریم و اشک ها بر خاک ریزیم چرا که اشک ها راز رفتگان یادیست و دست در دست یکدیگر بایستیم و به گلهای پرپر عشق که به عشق پاکترین سرور عشق رونق دشت شقایق های احمر گشتند و تن به باران شهادت شستند . سلام و درود بفرستیم و از مشهد گمنامان خرمشهر . بر لاله های داغدار جهان بانگ زنیم که ای خنیاگران عشق بدانید ما با یاد آن نیلوفران شیدا زنده ایم و دم به دم به یاد رخسار مینوی ایشان جان و دل طهارت می بخشیم و اسیر ذکرشان می گردیم و آرزوی دیدار در دل زنده می کنیم . شبنم نگاهمان را به یاد جهان آرا و یارانش سر می دهیم و دل را نیلوفر نرداب ناله ها می سازیم ، در پی کشف راز بر می آییم و در دشت ناز به سر آغاز می اندیشیم و به سوی سرانجام رهسپار می گردیم و به سرایش نوای آنان همت می گماریم که پیوسته طلب می کردند غریبی را تا با مولای عاشورا سرود عشق بخوانند که مولای غربت حسن ( ع ) بود و ولای عزت حسین (ع) . پس ای دل غریب بمان و بر غربت خویش دانه دانه مروارید چشمانت را فروبار که این اشک حلقه اتصال تو و آن ذات بی همتاست که خود بر پاکی اشک بندگانش قسم یاد کرده و از نوای خدا خدای ایشان در دل شب شاد گشته است . برغم هجران و فراق اشک بریز و ظهور مرد مردستان طه را تمنا کن که اگر او بیاید تمامی یارانش مشهور می گردند و دیگر غم غربت برای من و تو معنایی نخواهد داشت .

امید آنکه آفاق جانهای پاک با معنای آوای آسمان آن هادی درخشان تر باد . 

                                                                                                  

 

نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:10 صبح روز شنبه 86/3/5
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo