سلام
نميدونم چي بايد بگم اما انگار دلم ميخواد خيلي حرف بزنم ولي از کجا بايد شروع کنم نميدونم. راستي بعضي وقتها آدما به يه چيزايي ميرسن که انگار براشون آشناست. انگار قبل از اين هم اونو ميشناختن براشون غريبه نيست انگار داره از زبون اونا حرف ميزنه يا اينکه داره حرفاي دل اونا رو ميزنه اي کاش ميشد هميشه پيشت بمونن يا تو با اونا باشي يا برگردي به عقب و يه جوري روند رو اصلاح کني
"و يهو به يادت مي آد که کاش مي شد سرنوشت را از سر ... نوشت..."
حرف دلم بود که اينجا پيداش کردم
روزگارمون داره ميگذره " گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود"
راستي چه جوريه که اکثريت آدما يه خلوتي براي خودشون دارن ولي بعضيا نه؟
کاش مهربوني ها اينقدر دست نيافتني نبود....
کاش آسمون دل همه ستاره بارون بود....
کاش تنها نبودم ...کاش تنها نبودم...کاش تنها نبودم..........................
آره همه اينا حرف دلم بود انگار که يکي داره از زبون من حرف ميزنه يا اينکه داره حرفاي دل منو ميزنه انگار از قبل ميشناسيش انگار يه آشنايي پشت همه اين ديواراي مجازي هست
و بغض گلوت ميشکنه و اشک امان رو از تو ميگيره
دلت گرفته ميدونم و ميدوني چرا؟